پنجره ی اتاقم "تنها" نیست
باران و نگاه هر شب من "تنهاییش" را درک میکنند...
کاغذ سفید دفترم "تنها" نیست
قلم و احساس پر تب من "تنهاییش" را درک میکنند...
خدا "تنها" نیست
سجده های هر شب مادربزرگ من "تنهاییش" را درک میکنند...
درخت "تنها" نیست
برف و کلاغ "تنهاییش" را درک میکنند...
دریا "تنها" نیست
قایق شکسته "تنهاییش" را درک میکند...
"تنهایی" من را اما هیچ کس درک نمیکند
درکش را زلالی نگاهی می طلبد
دریغ...
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.